- باب بن ذوالجره (بُ نِ ذُلْ جِرْ رَ)
قاتل ’شهرک (سهرک) فارسی’ در روز ریشهر، در خطاب به پسر، به معنی جان بابا. عزیز پدر:
پسری با پدر بزاری گفت
که مرا یار شو به همسر و جفت
گفت بابا زنا کن و زن نه
پند گیر از خلایق از من نه.
اوحدی (از آنندراج و انجمن آرا).
- امثال:
قدر بابا آن زمان دانی که خود بابا شوی.
بازی بازی با ریش بابا هم بازی.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
در زبان اطفال نیز پدر را گویند ، پدر و جد را گویند که پدر پدر و پدر مادر باشد. (برهان) (هفت قلزم) (شعوری) (آنندراج). نیا. پدربزرگ، مردی. کسی. تنی: من بابائی هستم غربیه (تداول) ، در زبان بربری و ترکی و عربی غربی به معنی پدراست. (دزی ج 1 ص 47) ، ’بابا’ را بر پیران کامل اطلاق کنند که بمنزلۀ پدر باشند چنانکه باباافضل کاشی و باباطاهر همدانی و امثال ایشان و اتراک نیز آتا گویند مانند: رنگی آتا و وادون آتا که نام دو تن از مشایخ خوارزم بوده و قبر ایشان زیارتگاه است. و مردم اولاد خود را بنام ایشان نذر کنند و مبارک دانند و آتانیاز خوانند و در بلاد روم پیران و مرشدان خود را، دده گویند و هر کس را که در کاری بزرگ باشد تعظیماً بابا خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). سرکرده وریش سفید طایفۀ قلندران را نیز بابا گویند. (برهان) (هفت قلزم) :
بابای شفیق و پیر خوش دم
تاریخ کهن سرای عالم.
ظهوری (ساقی نامه).
، در استعمال فارسی به هنگام ندا و خطاب گاهی بجای ’یا هذا’ی عرب بکار رود: بابا حالا که نمیشود رها کن. بابا مجبورت که نکرده اند. بابا برو پی کارت. بابا ول کن: این دو نفر نیز حساب دخل و خرج خود کرده اند، یکی را یکنفر خورنده زیاده بوده، آن یک کدخدا گفته که بابا ترا یک نفر زیاده از من است برخیز و با خانه خود رو که من این وجه میدهم. (مزارات کرمان ص 52) ، رئیس قاطرچیان. هر یک از رؤسای قاطر خانه دولتی. لقب گونه ای بوده است که برؤسای قاطر خانه شاهی در دورۀ قاجاریه میداده اند: بابا اکبر. بابا شعبانعلی. باباشمل
پسری با پدر بزاری گفت
که مرا یار شو به همسر و جفت
گفت بابا زنا کن و زن نه
پند گیر از خلایق از من نه.
اوحدی (از آنندراج و انجمن آرا).
- امثال:
قدر بابا آن زمان دانی که خود بابا شوی.
بازی بازی با ریش بابا هم بازی.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
در زبان اطفال نیز پدر را گویند ، پدر و جد را گویند که پدر پدر و پدر مادر باشد. (برهان) (هفت قلزم) (شعوری) (آنندراج). نیا. پدربزرگ، مردی. کسی. تنی: من بابائی هستم غربیه (تداول) ، در زبان بربری و ترکی و عربی غربی به معنی پدراست. (دزی ج 1 ص 47) ، ’بابا’ را بر پیران کامل اطلاق کنند که بمنزلۀ پدر باشند چنانکه باباافضل کاشی و باباطاهر همدانی و امثال ایشان و اتراک نیز آتا گویند مانند: رنگی آتا و وادون آتا که نام دو تن از مشایخ خوارزم بوده و قبر ایشان زیارتگاه است. و مردم اولاد خود را بنام ایشان نذر کنند و مبارک دانند و آتانیاز خوانند و در بلاد روم پیران و مرشدان خود را، دده گویند و هر کس را که در کاری بزرگ باشد تعظیماً بابا خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). سرکرده وریش سفید طایفۀ قلندران را نیز بابا گویند. (برهان) (هفت قلزم) :
بابای شفیق و پیر خوش دم
تاریخ کهن سرای عالم.
ظهوری (ساقی نامه).
، در استعمال فارسی به هنگام ندا و خطاب گاهی بجای ’یا هذا’ی عرب بکار رود: بابا حالا که نمیشود رها کن. بابا مجبورت که نکرده اند. بابا برو پی کارت. بابا ول کن: این دو نفر نیز حساب دخل و خرج خود کرده اند، یکی را یکنفر خورنده زیاده بوده، آن یک کدخدا گفته که بابا ترا یک نفر زیاده از من است برخیز و با خانه خود رو که من این وجه میدهم. (مزارات کرمان ص 52) ، رئیس قاطرچیان. هر یک از رؤسای قاطر خانه دولتی. لقب گونه ای بوده است که برؤسای قاطر خانه شاهی در دورۀ قاجاریه میداده اند: بابا اکبر. بابا شعبانعلی. باباشمل
